فيلم قرآني، سياسي و اخلاقي هم مي‌شود

Oct 23, 2010

به گزارش گروه فرهنگي خبرگزاري فارس، به نقل از تازه ترين شماره نشريه پنجره، شهريار بحراني كارگرداني است كه نشان داده ظرفيت‎هاي تصوير را خوب مي‎شناسد و اغلب كارهاي تازه‎اش از كارهاي قبلي پيشرفتي محسوس داشته است. هراس، حمله؛ اچ 3و مريم مقدس (سلام الله عليها) از جمله كارهاي شاخص كارنامه بحراني است كه قبل از فيلم ملك‎سليمان نبي (عليه‎السلام) ساخته شده‎اند.
ملك سليمان (عليه‎السلام) اولين فيلم ايراني است كه در آن به صورت وسيع از تكنولوژي‎هاي پيشرفته سينماي روز دنيا استفاده شده است و هزينه زيادي هم براي به سرانجام رسيدن آن صرف شده. به‎نظر مي‎رسد كه مديران فرهنگي كم‎كم دارند به اين نتيجه مي‎رسند كه صنعت استراتژيك سينما، احتياج به سرمايه‎گذاري‎هاي كلان دارد. سرمايه‎گذاري‎هايي كه ممكن است نتيجه‎هاي غيرمادي‎شان بيشتر از بهره‎ مادي آن‎ها باشد.
قصه فيلم با توجه به زندگي پرماجراي حضرت سليمان (عليه‎السلام) خيلي كوتاه و مختصر است. چرا داستان را اين‎گونه انتخاب كرديد؟
فضاي داستان‎هاي قرآني، فضايي عميق و پرمعنا و در بعضي وقت‎ها كمي هم دست‎نيافتني است. لايه‎هاي بسياري دارد و خداوند، داستان‎ها را نه براي سرگرمي، بلكه براي عبرت گرفتن مخاطب بيان كرده است. رسالت پيامبران به مناسبت ميثاقي كه خداوند در روز الست از آن‎ها گرفته و وظيفه سنگيني كه به عهده آنان گذاشته، چه‎بسا از ديد افراد عادي بشر پنهان مانده است. ما فكر مي‎كنيم پيامبران فقط و فقط براي اين مبعوث شده‎اند كه انسان‎ها ايمان بياورند؛ در صورتي كه در بعضي از آيه‎هاي قرآن فراتر از مسئله ايمان و كفر، وظيفه‎هاي ديگري هم براي پيامبران شمرده شده. مثلا براي حضرت موسي (عليه‎السلام) به صراحت گفته شده كه وظيفه ايشان اين است كه قومش را از ظلمت به نور ببرد و ايام‎الله را به آن‎ها يادآوري كند. اين مساله‌ها اگرچه ممكن است از ديد ما كوچك شمرده شود، اما اين يكي از رسالت‎هاي مهم پيامبران بوده است. يوم‎الله رجعت، يوم‎الله ظهور و قيامت و ماجراهاي بعد از آن، برهه‎هاي سنگيني از تاريخ بشر هستند كه انسان را به سمت ديدن آينده و آرمان‎هاي مقدسي كه در آينده وجود دارد، سوق مي‎دهند.
فردي كه متوجه آرمان‎هاي مقدس آينده باشد، انساني مي‎شود كه بسيار عميق است. امثال اين افراد را مي‎توانيم در كساني مثل امام (رحمت‎الله عليه) و رهبري ببينيم. اين‎ها مثل ما نيستند و روح‎هاي بزرگي دارند كه در اتفاق‎هاي بزرگ خم به ابرو نمي‎آورند و سعي مي‎كنند مردم را به سمت هدف اصلي هدايت كنند. پيامبران هم يكي از اسوه‎هاي اين حركت‎دهي هستند. خداوند مي‎خواهد بهشت بزرگي را در آخرالزمان به‎دست اهل بيت (عليه‎السلام) ايجاد كند و همه انسان‎ها را در آن بهشت مستقر كند. يك‎بار خداوند در زمان سليمان نبي (عليهم‎السلام) اين بهشت را به‎صورت ماكتي كوچك اجرا مي‎كند. خداوند او را با بعضي از مشاهداتش تحريك مي‎كند.
سليمان (عليه‎السلام) اسب‎هايي را مي‎بيند كه با تاخت مي‎روند و به ياد مجاهدان راه خدا مي‎افتد. بعد از آن، سليمان (عليه‎السلام) جسدي را روي تختش مي‎بيند. او حكيم است و متوجه مي‎شود كه خداوند از اين‎ها مقصود مهمي دارد و مي‎فهمد كه خدا با اين مشاهده‎ها ملاكش را به او نشان مي‎دهد. سليمان (عليه‎السلام) تا آن‎موقع فكر مي‎كرد كه ملكش بسيار ملك خوبي است، اما بعد از اين اتفاق‎ها مي‎فهمد كه روح اين ملك دچار مشكلاتي است و روحي ندارد. در ادامه سليمان (عليه‎السلام) از خداوند مي‎خواهد كه از آن ملكي كه قرار است روح اين حكومت باشد، از آن ملك ايده‎آل و بهشت اصلي به من بده؛ از آن ملكي كه قرار نيست به كس ديگري هم داده شود. اين درخواست اجابت مي‎شود و به اين منجر مي‎شود كه در اولين مرحله بدي‎ها، شرارت‎ها و ناجوري‎هايي كه در عالم اجنه است و به موازات عالم بشري وجود دارد، به تسخير حضرت سليمان (عليه‎السلام) در‎آيد. سليمان (عليه‎السلام) براي به تسخير درآوردن عالم بدي‎ها مجبور است از آتش سختي‎ها عبور كند و مردم را با تعاليم الهي رشد بدهد. اين هسته اصلي داستان ملك سليمان نبي (عليه‎السلام) در قسمت اول است و در قسمت‎هاي بعدي برپايي اين ملك و خطرهايي كه آن را تهديد مي‎كند، به نمايش درمي‎آيد. تهديدهاي بعدي ديگر تهديد اجنه و شيطان‎ها نيست، تهديد خود آدم‎هاست. اين‎بار انسان‎ها هستند كه اجنه را به خدمت مي‎گيرند، تا از آن‎ها نيرو بگيرند و خيلي‎ها كافر مي‎شوند. كاهنان يهود به القاي شيطان‎ها اهميت مي‎دهند و برخلاف دستورات دين خودشان سراغ اجنه و شيطان‎ها مي‎روند و در اين مرحله هم باز حضرت سليمان (عليه‎السلام) تنها مي‎ماند و در نهايت خداوند ماجراي بلقيس را بيان مي‎كند كه ملكه حاكم سرزمين خورشيدپرستان است. در قسمت‎هاي دوم و سوم بيشتر بر اين داستان‎ها تأكيد مي‎كنيم.

به نظر مي‎رسد اين ميزان از داستان كه براي قسمت اول در نظر گرفته‎ايد، متناسب با يك فيلم بلند سينمايي نيست. داستان‎هاي فرعي فيلم هم خيلي موجز است و زياد به‎پيش بردن داستان اصلي كمك نمي‎كند. آيا آگاهانه به سمت اين ايجاز حركت كرده‎ايد؟
اين مطلب درست است. فيلم خيلي موجز كار شده است. چون مفهوم مدنظر ما مفهوم سنگيني است. مفهوم ملك چيزي نيست كه مدام در سينما با آن درگير باشيم. در سينما به‎صورت عام تماشاچي ما به ديدن فيلم‎هاي خانوادگي و ماجراي مثلث‎هاي عشقي عادت كرد‎ه است. آن‎چه رايج است، نشان دادن روابط ساده‎اي است كه همه مي‎فهمند. سطح سليقه تماشاچي را خيلي پايين آورده‎ايم. حالا وقتي قرار است مفهوم سنگيني مثل ملك براي او گفته شود، شايد او نتواند راحت همراهي كند. اما اين دليل نمي‎شود كه فيلم را به‎صورت نازل بسازيم. ما فيلم‎نامه را 39 بار بازنويسي كرديم و در بازنويسي‎هاي آخر به اجماع رسيديم كه ديالوگ‎هايي كه قرار است مفاهيم سخت را توضيح دهد، وارد فضاي تصويري كرده و از حجم آن‎ها كم كنيم. خواستيم از تكرار گفت‎وگوها كم شود. سينما يعني تصوير و داستان؛ نمي‎شود كه مدام به تماشاچي اطلاعات بدهيم. مجبور شديم از فيلم‎نامه صد و چند صفحه‎اي به فيلم‎نامه‎اي حدود 50 صفحه برسيم. هر اطلاعاتي فقط يك‎بار و آن‎هم در موقع نياز به مخاطب داده مي‎شود. سعي كرديم به سمت محاوره‎ها حركت نكنيم تا براي تماشاچي سخت نشود.

يعني پذيرفته‎ايد كه با اين ايجاز، بخشي از مخاطب را از دست بدهيد؟
ما پذيرفته‎ايم كه با اين كار دريافت مخاطب سخت‎تر مي‎شود و او بايد خودش را بالا بكشد.

مثلا در صحنه‎اي كه سليمان (عليه‎السلام) از خدا درخواست ملك وسيع مي‎كند، به‎نظر مي‎رسد كه منطق اين درخواست درست از كار درنيامده؛ او وضعيت آشفته ملك خودش را مي‎بيند و بعد از خدا درخواست ملك وسيع‎تر و با عظمت‎تر مي‎كند! اين ايجاز در بعضي از صحنه‎ها به منطق فيلم ضربه زده است؛ يعني نمي‎شد اين وضعيت را كمي شفاف‎تر توضيح داد؟
شايد بايد فيلم را يك‎بار ديگر ببينيم. فيلم‎نامه بارها بازنويسي شده و تنها من هم نبودم، بلكه يك تيم در اين‎كار مشاركت داشته است. خيلي از استادان دانشگاه، علما، بچه‎هاي سينما، دانشجويان و... در اين كار مشاركت داشته‎‎اند. ديالوگ‎ها را فشرده كرده‎ايم. ديالوگ‎ها را مي‎شود مثل يك كتاب خواند و آن را فهميد. اگر چندبار اين ديالوگ‎ها مرور شود، متوجه مي‎شويم كه منطق كار درست است. اول سليمان توضيح مي‎دهد كه ملك من مانند جسدي بي‎روح است و مي‎فهمد كه ملك او روح ندارد. بعد به او وحي مي‎شود به او مي‎گويد بدان كه خيلي از مردم از شيطان پيروي مي‎كنند و پس از آن سليمان (عليه‎السلام) مي‎گويد كه پس خداوندا! قدرتي و سرزميني به من بده كه شيطان در آن دخيل نباشد. مشكل اين است كه تماشاچي بايد بتواند همراهي كند با فيلم‎هايي كه ساخته مي‎شود، اين فرصت تأمل از مخاطب گرفته شده و او ديگر عادت به تأمل ندارد. قبول دارم كه مفاهيم فيلم كمي فشرده است. اصلا مفاهيم قرآني مفاهيم پيچيده‎اي است. و مفهوم ملك هم مفهوم بسيار پيچيده‎اي است. ملك اصلي زماني است كه حكومت الله در زمين پياده مي‎شود. و همه رشد پيدا مي‎كنند. اين فيلم فتنه‎هايي است كه ملك سليمان (عليه‎السلام) را در بر مي‎گيرد.

با بعضي از شخصيت‎هاي فيلم سطحي برخورد شده است و خيلي نمي‎توانيم آن‎ها را بشناسيم. حتي مواجهه مخاطب با خود سليمان (عليه‎السلام) هم توقع را از پيامبري با آن همه ماجراهاي مختلف برآورده نمي‎كند. قبول داريد؟
شخصيت كجا خودش را نشان مي‎دهد؛ اين به اهميت وظيفه شخصيت در داستان بستگي دارد. آيا قرار است او عاشق بشود؟ آيا دچار كينه شود؟ در چه حدي ما به شخصيت مي‎پردازيم و وظيفه او چيست؟ تعامل او با اطراف، شخصيت را شكل مي‎دهد و كم‎كم او بروز پيدا مي‎كند. در داستان سليمان نبي (عليه‎السلام) يك چارت شخصيتي آرام و رو به بالا داريم. از اول نمي‎گوييم كه اين فرد خيلي خيلي خوب است! تعاملات و رفتار مردم را با يك پادشاه و پيامبري كه در ميان‎شان زندگي مي‎كند، مي‎بينيم. رفتار او با بچه‎ها هم رفتار لوسي نيست!
چرا با اين صحنه، سليمان (عليه‎السلام) را معرفي كرديد؟
مي‎خواستيم سابقه‎اي هم از حضرت داوود (عليه‎السلام) داشته باشيم. علاوه‎بر اين، مي‎خواستيم بگوييم كه سليمان (عليه‎السلام) در كجا رشد كرده و گذشته او را به‎صورت خلاصه مرور كرده باشيم. اين‎گونه خواستيم بچگي‎ سليمان (عليه‎السلام) را هم مرور كرده باشيم. بعد سليمان (عليه‎السلام) را در كشتزار مي‎بينيم و مي‎بينيم كه خود سليمان (عليه‎السلام) هم كار مي‎كند. صحنه بعد، حرف‎هايي ميان او و همسرش رد و بدل مي‎شود و تا اين‎جاي داستان مي‎فهميم كه سليمان (عليه‎السلام) پيامبري است كه با مردم رفيق است، رفتار خوبي با مردم دارد و با آن‎ها كار مي‎كند. به‎نظرم اين براي معرفي شخصيت سليمان (عليه‎السلام) كافي است و بعدا در ماجراهاي فتنه است كه اصل شخصيت سليمان (عليه‎السلام) ديده مي‎شود. سليمان در وضعيت بحران و خطر، شخصيت خودش را نشان مي‎دهد و مي‎بينيم كه او اتفاقا در صحنه‎هاي جنگ فطرتا نمي‎تواند آدم بكشد و دنبال راهي مي‎گردد كه انسان‎ها را نجات دهد، او آمده كه نجات بدهد و اصلا براي از بين بردن نيامده است.

بعضي از شخصيت‎ها مثل آصف بن برخيا خيلي دربسته مانده‎اند و اصلا درباره آن‎ها توضيحي داده نشده است. چرا؟
آصف، در قسمت‎هاي بعدي شخصيت اصلي داستان مي‎شود. سليمان (عليه‎السلام) آصف را براي گره‎گشايي ماجراها مي‎فرستد. آصف در اين قسمت كم پرداخت شده. او نمادي از علماي يهود است كه به اين شناخت رسيده كه خود علم ممكن است حجاب باشد. اصلا مشكل قرآن با اهل كتاب است. وقتي كه اسلام در شبه‎جزيره عربستان ظهور كرد، يهوديان از قبل به شبه‎جزيره آمده بودند. چون در كتاب مقدس وعده ظهور پيامبر خاتم به آن‎ها داده شده بود. آن‎ها پيامبر را از پسران خودشان هم بهتر مي‎شناختند، اما بدترين دشمني‎ها را از خودشان بروز دادند.

سنگ مقدس چطور؟ بيننده نمي‎تواند بفهمد كه اين سنگ همان قبه‎الصخره است. چرا توضيح نداده‎ايد؟
قبول دارم. نمي‎توانستيم خيلي درباره آن حرف بزنيم. صخره مقدس است كه تا حدودي معرفي شده است كه بعدا پيامبر آخرالزمان از اين‎جا تا معراج مي‎رود. البته مي‎دانيم از جايي كه اورشليم تسخير مي‎شود، اين صخره ديگر در دست آدم‎هاي بد فيلم قرار مي‎گيرد و اجنه و شياطين دور صخره هستند؛ مثل موقعيت امروز ما كه جبهه منفي، آن نقطه مقدس را گرفته است. ممكن است بعضي از پيام‎ها سياسي شود، اما ما نمي‎خواهيم فيلم ما سياسي باشد.

چرا؟
فيلم اگر قرآني باشد، سياسي هم مي‎شود؛ اخلاقي هم مي‎شود و همه‎چيز در آن خواهد بود. اما اگر هدف را سياسي انتخاب كنيم، كار را از دست مي‎دهيم. اين تجربه را در مريم مقدس به دست آورديم. به ما گفتند كه چرا معبد هرود را مي‎سازيد. اين همان معبدي است كه يهودي‎ها به آن استناد مي‎كنند و خودشان را در سرزمين فلسطين محق مي‎دانند.
به ما گفتند شما داريد كاري مي‎كنيد كه آن‎ها مي‎خواهند. با ساختن اين معبد حرف‎هاي سياسي آن‎ها تأييد مي‎شود. من مي‎گفتم كه داستان ما فراتر از اين ماجراهاست. اصلا دعوا اين نيست كه يهوديان در فلسطين بوده‎اند يا نه. بحث اصلي، دعواي حق و باطل است. اين معبد وجود داشته و يهوديان هم اين‎جا بوده‎اند اما خداوند برخلاف تمام دستگاه‎هاي رسمي آن‎ها به يك دختر وحي مي‎كند و تمام شأن كاخ‎ها و عظمت معابد آن‎ها را به هم مي‎ريزد. خداوند در مقابل اين ستون‎هاي عظيم و كاخ بزرگي كه براي عبادت خدا بنا كرده‎ بودند، براي يك دختر، مائده نازل مي‎كند. و اصلا از وجود او يك پيامبر نازل مي‎كند. اگر بشود اين مطلب را در فيلم پياده كرد، ديگر آن‎ها فشل مي‎شوند؛ اين روشي است كه قرآن از آن استفاده مي‎كند. رويه قرآن رويه تند سياسي نيست و در كل سعي مي‎كند انسان‎ها را به سمت تفكر استراتژيك حق و باطل يا كفر و ايمان بكشاند. ما بايد به دنبال اين باشيم كه حرف خدا را بزنيم، چون حرف خدا اثر مي‎كند. البته صهيونيست‎ها جلوي فيلم را گرفتند و نگذاشتند كه پخش بشود.

براي پخش ملك سليمان در خارج از كشور چه‎كار كرده‎ايد؟ آيا برنامه‎اي داريد؟
فيلم مشتري‎هاي خوبي دارد. بعضي از كمپاني‎هاي آمريكايي هم هستند. گفته‎اند كه در درجه‎بندي كيفي توليد فيلم ملك سليمان (عليه‎السلام) در رده AA قرار مي‎گيرد. آن‎ها مي‎گفتند كه ما باورمان نمي‎شود كه اين فيلم با اين كيفيت در خاورميانه ساخته شده باشد. فيلم، را مي‎خواهند، اما گفته‎اند بايد در آن تغييراتي داده شود كه در حال مذاكره هستيم. از كشورهاي اسلامي هم پيشنهادهاي زيادي داريم. مي‎خواهيم براي اولين‎بار فيلم را در سينماهاي كشورهاي ديگر پخش كنيم.

چگونه مي‎شود به زبان تازه‎اي براي بيان حرف‎هاي ديني در سينما رسيد؟
هنوز بين آرمان‎گرايي و واقع‎گرايي تفاوت قايل هستيم و هنوز نمي‎دانيم كه موجودي به اسم سينماي ديني چه‎چيزي است. سينماي آرمان‎گرايي كه امروز از آن صحبت مي‎كنيم در غرب هم هست. آن‎ها هم آرمان‎هاي خودشان را در فيلم‎ها طرح مي‎كنند. در سينماي ايران هم اين مسئله از سال‎هاي قبل وجود داشته است. خيلي از فيلم‎سازهاي ما در سال‎هاي دفاع مقدس به‎دنبال آرمان‎گرايي بودند. موضوع به سمت آرمان‎ها بود و همه مي‎خواستند حرف‎هايي را اثبات كنند و از چيزهايي دفاع كنند و غيرتي نشان دهند. اتفاقا آثار خوبي هم از آن‎ها درآمد. غربي‎ها متوجه شدند براي به‎دست آوردن مخاطب جهاني بايد به سمت آرمان‎گرايي بروند و واقع‎گرايي، ديگر سينماي آن‎ها را نجات نمي‎دهد. به اين نتيجه رسيدند كه مگر چقدر مي‎شود فحشا و خشونت را نشان داد. آن‎ها در اين چند دهه اخير به سمت سينمايي حركت كرده‎اند كه در واقع، سينمايي آرمان‎گرا و سينمايي آخر‎الزماني است. سينمايي كه در آن موجودات عجيب و غريب هست و از دنياهايي خبر مي‎دهد كه ما با شك و ترديد به آن نگاه مي‎كنيم. آن‎ها مي‎خواهند تفكر آرماگدوني خودشان را پياده كنند و سرمايه‎گذاري‎هاي كلان در اين‎باره مي‎كنند. مثلا دنياي آرماني غرب در تايتان‎ها و آليس در سرزمين عجايب را مي‎شود رديابي كرد. ما در سينماي خودمان اگر بخواهيم به سمت سينماي آرماني خودمان حركت كنيم، ناچاريم كه لحن مناسب آن را هم پيدا كنيم. نمي‎توانيم اين‎چيزها را كپي كنيم. بايد تقليد را كنار بگذاريم و به‎سمت لحن و زبان خودمان حركت كنيم. چگونه بايد كاركرد كه تماشاچي همراهي كند و مخاطب جهاني هم بتواند با فيلم ارتباط برقرار كند؟ بيان ما بايد طوري باشد كه آرمان‎ها قابل وصف باشند و دست‎يافتني؛ بايد بتوانيم طوري كار كنيم كه آرمان‎ها در قصه حل شوند. علاوه بر همه اين‎ها، حرف‎ها شعاري هم نبايد باشد.

Link: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8908011135

0 Comments نـظــر:

Post a Comment